دلتنگی ها
گر چه با یادش، همه شب، تا سحر گاهان نیلی فام، بیدارم؛ گاهگاهی نیز، وقتی چشم بر هم می گذارم، خواب های روشنی دارم، عین هشیاری ! آنچنان روشن که من در خواب، دم به دم با خویش می گویم که : بیداری ست ، بیداری ست، بیداری ! *** اینک، اما در سحر گاهی، چنین از روشنی سرشار، پیش چشم این همه بیدار، آیا خواب می بینم ؟ این منم، همراه او ؟ بازو به بازو، مست مست از عشق، از امید ؟ روی راهی تار و پودش نور، از این سوی دریا، رفته تا دروازه خورشید ؟ *** ای زمان، ای آسمان، ای کوه، ای دریا ! خواب یا بیدار، جاودانی باد این رؤیای رنگینم !
نوشته شده در شنبه 90/2/24ساعت
10:3 صبح توسط درخت بی برگ نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |